کد مطلب:150325 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:150

خطرات ترس از مرگ
این نكته همواره خود را ثابت كرده است كه آدمی زاده ای كه از مرگ نمی هراسد، به تنهایی، قدرتی است بی نهایت برتر از بزرگترین قدرتهای زمانه» و به همین جهت معاویه مجبور است مدام ترس را به هر وسیله ای كه ممكن است منتشر كند و همواره نگران است نكند مردم «دام ترس از مرگ» را پاره كنند و از آن بیرون بیایند كه این پایان كار قدرتمندان است و حسین علیه السلام به این مسئله خوب آگاه است و لذا می داند با نهضت خود چه بلایی بر سر فرهنگ معاویه ای خواهد آورد، هر چند خود یزید و عبیدالله بن زیاد اصلا متوجه این مسئله نبودند كه آنچه حكومت معاویه را حفظ خواهد كرد ترساندن مخالفان بود نه كشتن آنها.

از این موضوع ساده نگذرید، شما همین حالا رزمندگان حزب الله لبنان یا انتفاضه فلسطین را در نظر بگیرید. آنها خیلی بیشتر از اسراییلی ها كشته داده اند، ولی چالشی كه در جبهه اسرائیل وجود دارد این است كه آنها نمی توانند مردن را بپذیرند. درست كه بچه های حرب الله و انتفاضه مرتب كشته می شوند، ولی در مقابل شان گروهی صف زده اند كه اصلا نمی توانند تحمل كنند كه یك كشته بدهند، چرا كه اگر چند نفر از آنها به هلاكت برسند، مثل این است كه هزاران نیرو كشته شده است. فرهنگ اباعبدالله علیه السلام فرهنگ عجیبی است، این فرهنگ می فرماید كه اگر كسی توانست كشته شدن را بشناسد قدرت بی نهایت می شود. شما اگر توجه و نظرتان را از كربلا دور كنید و بدون كربلا شوید یك مرتبه خواهید دید كه دیگر می خواهید بمانید! چه نوع ماندنی! هر نوع ماندنی. فرهنگ مقابل فرهنگ حسین علیه السلام می خواهد مرتب ترس از مرگ را منتشر كند.

فرهنگ معاویه، مرگ را به انسان ها نمی دهد، بلكه ترس از مرگ را می دهد


اصلا ترس از مرگ همه حیات این هاست. شما شهید مدرس را در نظر بگیرید، وقتی سپاه روسیه آمد و شمال كشور را گرفت، همه خود را باختند ولی ایشان پشت تریبون مجلس رفت و گفت: «قبل از اینكه بمیریم نباید از ترس مرگ بمیریم»، این همان روحیه حسینی است و نتیجه اش را هم دیدیم كه عزت اسلام و عزت ملت اسلام بود، و حیله تزار روس خنثی شد. فرهنگی كه امروز همواره ما را تهدید می كند به پیر و جوان كار دارد، پیر نود ساله یا جوان پرشور اگر حسینی نباشند، می توان تحت تأثیر این فرهنگ و با حربه «ترس از مرگ» ذلیل نمود! اگر تاریخ را مطالعه كنید خواهید دید كه در طول تاریخ نمونه های بسیار زیادی وجود دارد كه با ترس از مرگ، ذلتی غیر قابل توصیف به جوامع انسانی داده اند و اینجاست كه آدمی می بیند با وجود داشتن حسین علیه السلام چگونه می شود از مرگ نهراسید و ایستادگی نمود. ما چه از مرگ بترسیم و چه نترسیم، بالاخره زمانی باید بمیریم، ولی دشمن، هر روز ما را در قالبی می اندازد كه بسیار زشت است و اگر حسین علیه السلام را نداشته باشیم نابود خواهیم شد.

معاویه همواره نگران است كه نكند مردم دام «ترس از مرگ» را پاره كنند و از آن بیرون آیند كه این پایان كار قدرتمندان است و حسین علیه السلام به این مسئله به خوبی آگاه است و لذا می داند با نهضت خود چه بلایی بر سر فرهنگ معاویه ای خواهد آورد، هر چند كه خود عبیدالله بن زیاد و یزید متوجه این مساله نبودند كه ترساندن مخالفان از مرگ، عاملی بود كه حكومت و فرهنگ را حفظ می كرد، معاویه فرهنگی را نهادینه كرده بود كه با آن ترس از مرگ را در همه جا منتشر می نمود و هر كجا به تناسب همین فرهنگ رفتار می كرد. معاویه به فرزندش وصیت كرد كه حسین علیه السلام را نكش و گفت: از كشتن عبدالله بن زبیر هیچ ترسی به خود راه مده ولی حسین را نكش، بحث معاویه، كشتن نبود! چرا؟ چون با حاكم نمودن ترس همه را تسلیم می كردند. حالا یزید هم فكر می كرد این روش ادامه پیدا می كند، اصلا باورشان نمی شد كه فرهنگ معاویه در اینجا یك مرتبه شكست بخورد و حتی یادشان رفت كه اگر شكست بخورند چه باید بكنند؟ مثل داستان آن كلاغ و بچه كلاغ


است كه كلاغ به بچه اش گفت اگر دیدی آدمی زاده خم شد به طرف زمین بدان كه می خواهد سنگ یا كلوخ بردارد و به تو بزند، بچه كلاغ گفت خوب اگر قبلا كلوخ در دستش بود چه؟ كلاغ گفت این را دیگر نمی دانم! عین همین قضیه در مورد یزید هم رخ داد. معاویه فرهنگی را نهادینه كرده بود كه دائم جواب می داد و كارها جلو می رفت و اینها فكر می كردند همیشه همین طور است، اما ناگهان حسین علیه السلام پیدا شد و این سیستم را از تعادل خارج نمود، و اینها نتوانستند به ادامه كار فكر كنند و فكرشان را از دست دادند. یزید و عبیدالله نمی خواستند حسین علیه السلام را بكشند بلكه نفهمیدند اصلا كار فرهنگ معاویه ای این نیست كه حسین علیه السلام را بكشند نفهمیدند چه كار كردند؟ پیش خود فكر كردند كه با همان فضای فرهنگ معاویه ای، حسین علیه السلام را در محاصره قرار می دهیم، بالاخره بیعت می كند و صلح می نماید، عمر سعد كه كمی اهل بیت را می شناخت اصرار كرد كه این طور نمی شود، ولی گفتند یا باید تسلیم شود یا كشته شود، فكر می كردند تسلیم می شود و فضا، همان فضای معاویه ای یعنی ترس از مرگ حاكم است، ولی ناگهان با این واقعه روبرو شدند كه ای وای حسین كشته شد! به صحبت های یزید پس از واقعه كربلا دقت داشته باشید، این كه می گوید خدا لعنت كند عبیدالله را، او حسین علیه السلام را كشت و یا این كه می گوید دوست داشتم پسرانم كشته بشوند و حسین علیه السلام كشته نشود، به این دلیل نیست كه او واقعا راست می گوید، بلكه فكر می كرد باز هم می تواند اوضاع را برگرداند.

به راستی چه چیز باعث شد كه این فرهنگ، به ظاهر موفق كه همیشه خون بشریت را می مكیده است و امروز هم می مكد، شكست بخورد؟ مگر جز نهضت اباعبدالله علیه السلام چیز دیگری می باشد. معنی نهضت اباعبدالله این است كه از دام مرگ معاویه ای نباید هراسید، شما به روحیه مردم و جوانان كشور ما بعد از جنگ تحمیلی و قبل از جنگ نظری بیندازید، آن عده از جوانان ما كه شهید شدند چندین برابرشان هم اكنون پوچ و هیچ شده اند! و نجات از این پوچی یك راه بیشتر ندارند و آن اینكه از مرگ نهراسیم، و اگر بترسیم آثارش همین خواهد بود كه می بینید، جوانهای ما رو به پوچ شدن می روند، پوچ شدنی كه در برخی انسانها آشكار و در برخی دیگر پنهان


است. نكته ی دیگری كه لازم است بدانید این است كه خدا همیشه برای شما شرایطی را جهت گفتن سخن حق فراهم می كند آنهایی كه این فرهنگ و سنت الهی را می شناسند، منتظر می مانند، به همین دلیل امام حسین علیه السلام نیز منتظر است تا شرایط فراهم شود و آن حضرت در شرایطی كه خدا فراهم آورد بسیار خوب نتیجه گرفت. این كه در قضیه كربلا كوفی ها دعوت كردند و یا مسائل دیگر، همه فرع موضوع هستند. من و شما نمی باید چنین باشیم اگر در موضع حق بودیم و شرایط درگیری مستقیم با باطل هنوز فراهم نشده و باطل بودن باطل هنوز خوب روشن نیست باید منتظر بمانیم تا روشن شود كه حق با ماست و یا باطل بودن باطل نیز مشخص شود، این مسئله مشخصی است كه حضرت اباعبدالله علیه السلام فرزند این سنت هاست، می داند كه فرهنگ معاویه چون باطل است نابود شدنی است. امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه می فرمایند خداوند برای فرهنگ های باطل، شرایطی را كه ضربه بخورند و سرنگون شوند فراهم آورده است، اینجاست كه باید خودمان را آماده كنیم، هسته توحیدی درونمان را پرورش دهیم تا بتوانیم كاری را كه می خواهیم انجام دهیم به نحو احسن انجام دهیم. پس تا اینجا به این نتیجه رسیدیم كه رمز نترسیدن از مرگ، پیام حضرت اباعبدالله علیه السلام برای همیشه ی تاریخ است. جمله ای را كه سید جمال الدین اسدآبادی می گوید «وقتی دریچه مرگ باز است، ذلت چرا؟» نیز بر همین اساس است. در طرف دیگر قضیه، چرا رضاخان این قدر ذلیل می شود؟ برای اینكه از مرگ می هراسد، چرا از مرگ می ترسد؟ برای اینكه روح ذلت، خودش مرگ هر روزی می آورد، نولی شهید مدرس را ببینید كه چون از مرگ نمی ترسد ذلت قبول نمی كند و همواره آزاد است. همه بدبختی ما و جامعه ما از آنجایی شروع می شود كه از مرگ بهراسیم، اگر نترسیدن از مرگ در خانواده و در جامه نهادینه شد، روحیه ای پدید می آید كه نهضت اباعبدالله علیه السلام را به خوبی درك می كند و به آن نهضت نزدیك می شود و همواره در عزت است و كلاه پوچی معاویه ای بر سرش نمی رود، به این قسمت از متن توجه بفرمایید: